بهارمـــــــ آرزو ستــــــ ツ

مثبتـــ های من همیشه شرقی اند

بهارمـــــــ آرزو ستــــــ ツ

مثبتـــ های من همیشه شرقی اند

63

خیلی وقت است میخواهم برایت بنویسم 

میدانم این نوشته هرگز به دستت نمیرسد هرگز نمی خوانی اش ولی دوست داشتم بنویسم هر انچه در دل نمی خواهد بماند. قدرت فریادش را ندارم فقط مینویسمش

 

 

 امدنت زیبا بود بار دیگر در پوست خود نمیگنجیدم (فک کنم برای بار چهارم بود /اولی قبولی در گرفتن دیپلم /دومی قبولی رشته دلخواهم/سومی ارشد سرزده )اری برای بار چهارم احساس سبکی کردم و واقعا حسِ بودن در اسمانها و غلبه بر جاذبه را با تمام وجود احساس کردم لحظه لحظه اش زیبا بود و دوست داشتنی ، لحظه ای لبخند از لبانم محو نمیشد

ولی خرابش کردی این شادی زودتر از حد تمام شد رنجاندیم لحظه لحظه و من می سوختم از تمامی حرفهایت

به رویت نیاوردم  و ندیدی و نشنیدی که مرا به بستر بیماری کشاندی 

خیلی خوب میدانی که چقدر تلخ است چیزی را که بادل و جان میخواستی ،خودت تمامش کنی و دیگر بودنش را نخواهی

ولی تمام اینها بدک هم نبود تا خودم را بهتر بشناسم

اول از همه فهمیدم انقدر شهامت گفتن واقعیتهای درونم را نداشتم ، تکلیفم با خودم هم روشن نبود

وقتی حال بیمارم را دیدم فهمیدم این اتفاق شاید کوچکترین ناهمواری در مسیر زندگی ام باشد پس نباید انقدر ضعیف باشم 

یاد گرفتم قوی باشم خودم را زود نبازم. عاشق شوم ،مهر بورزم اما وابسته نباشم.

فهمیدم خوبی  به تنهایی کافی نیس

ادمهای خوب هنوز هم وجود دارند تو جز بهترینهایش بودی و هستی

اموختم صبور باشم و هیچ وقت یک طرفه قضاوت نکنم

و همه چیز را تنها از دریچه نگاه خودم نبینم.

تو الان شدی یک خاطره ،یک تجربه

تو معلم زندگی ام شدی و درسهای زیادی به من اموختی

قبل از این که تو را ببینم ،فکر میکردم به اندازه کافی بزرگ شدم ،همه چیز را میتوانم بفهمم ،درک کنم .ولی با امدنت متوجه کاستی های زیادی در خودم شدم.

ازت ممنونم برای همه چیز 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد