دست از سر خودمون برداریم!



ادامه از پست قبل

حتما ماجرای آدم و حوا رو شنیدین. اینکه چجوری با وجود اینکه خداوند اونا رو از خوردن میوه ممنوعه منع کرده بود، بازم شیطون فریبشون داد و از میوه اون درخت خوردن و نتیجه این شد که خداوند اونا رو از بهشت بیرون کرد و برای اولین بار انسان هوشمند پا به زمین گذاشت.چند ثانیه به ماجرای آدم و حوا و کاری که اونا کردن فکر کنین. چه حسی دارین؟


مطمئنم یه عده تون توی عمق وجودتون نسبت به این اتفاق حس بدی دارین و از اونا ناراحتین . به نظرتون شاید اگه اونا این اشتباه رو مرتکب نشده بودن الان هیچ کدوم از ما به دنیا نیومده بودیم و اینجوری درگیر افسانه شخصیمون نبودیم.

اما بیاین از یه دید دیگه به ماجرا نگاه کنیم...

اگه خداوند واقعا از دست آدم و حوا ناراحت نبوده باشه چی؟ اگه تمام این قصه رو خودش از قبل برنامه ریزی کرده و از به وقوع پیوستن این اشتباه قصد دیگه ای داشته باشه چی؟ قضیه زمین تا آسمون فرق میکنه. مگه نه؟

درک می کنم که از دست خودتون به خاطر بعضی از اشتباهاتی که مرتکب شدین عصبانی هستین ، اما ازتون می خوام که یه لحظه آروم بگیرین و فکر کنین. به زندگیتون از دید یه نفر سوم نگاه کنین. بدون قضاوت کردن ببینین که تمام اتفاقاتی که برای شما داشته همش دلیلی داشته. منظورم اینه که وقوع تک تک اتفاقات و مخصوصا اشتباهاتی که مرتکب شدین همه به خاطر هدفی بوده. حتما می پرسین اون هدف چیه؟

شخصیت الانتونو با زمان قبل از اون اشتباهات مقایسه کنین. آیا هنوزم همون آدم هستین؟ آیا سطح آگاهیتون همون سطحه؟ آیا هنوزم اصطلاحا همون قدر خام هستین یا نه، تغییر کردین؟ با خودتون روراست باشین. کم ترین موهبت اشتباهاتتون اینه که اونا رو دیگه تکرار نمی کنین یا اینکه خیلی کمتر تکرار می کنین یا حداقل شما رو به فکر واداشتن و تصمیم گرفتین خودتونو اصلاح کنین ، چون به خاطر پیامدهایی که براتون داشتن احساس بدی دارین. درست می گم؟

هر اتفاقی و خصوصا هر اشتباهی برای این سر راه ما قرار می گیره که چیزی رو به ما اضافه کنه و درسی رو بهمون یاد بده. به طور کلی هدف خدا از فرستادن بشر به دنیا اینه که اونو تو موقعیت ها و شرایطی قرار بده که به تکامل روحی و معنویش کمک کنه. تمام اشتباهاتی که مرتکب شدیم ، چیزی رو به ما اضافه کردن. دانش و آگاهی ای که از این این اشتباهات و خصوصا پیامدهای اونا به ما اضافه شده، موهبت های این اشتباهات هستن. کاری که ما باید بکنیم اینه که این موهبت ها رو در آغوش بگیریم. اشتباهاتمونو با تمام وجود بپذیریم و اونا رو رها کنیم، چون دیگه قصد نداریم اونا رو مرتکب بشیم. آگاهی ای که از ارتکاب اونا در ما ایجاد شده، دیگه این اجازه رو به ما نمیده!

قانونی هست که میگه: چیزی به نام اشتباه وجود نداره. هر کدوم از ما در هر مرحله و مقطعی از زندگیمون کاری رو انجام می دیم که بنا به میزان آگاهیمون، بهترین کار و درست ترین کاره! بذارین یه جور دیگه بهتون بگم : کارایی که تو هر مرحله و مقطعی از زندگیمون انجام میدیم ، بهترین کاریه که بر اساس اون درجه آگاهی که در اون مقطع داریم ازمون برمیاد. یعنی ما با اون سطح آگاهی کار بیشتری ازمون بر نمیومده و از طرفی قرار بوده اون اشتباهو مرتکب بشیم تا ما رو توی سیری قرار بده که آگاهی مونو رشد بده و از لحاظ روحی ما رو به سطح بالاتری ببره و آیا این هدف اصلی فرستادن انسان به دنیا نبوده؟ قضاوت در این مورد رو به خودتون واگذار می کنم!

دست از سر خودمون برداریم. به خاطر اشتباهات ریز و درشتی که مرتکب شدیم ، این قدر خودمونو سرزنش نکنیم. ما در هر لحظه دقیقا همونجایی هستیم که قرار بوده باشیم و درسته که آرزو می کنیم کاش به نحو بهتری عمل می کردیم، اما واقعیت اینه که ما در هر لحظه بهترین کاری که از دستمون برمیومده رو انجام دادیم. پس اینقدر به خودمون سخت نگیریم و سعی کنیم از انرژی ای که مدام برای سرزنش کردن خودمون و غصه خوردن هدر می دیم ، برای جبران اشتباهاتمون و ارتقای روحی و معنویمون استفاده کنیم.

با خودتون مهربون باشین و خودتونو دوست داشته باشین. تصور کثیف و ناراحت کننده ای که از اشتباهات گذشته تون تو ذهنتون ساختین رو با پیدا کردن موهبت های اون اشتباهات در زندگیتون ، به یه تصویر دوست داشتنی تبدیل کنین، اونو در آغوش بگیرین و برای همیشه رهاش کنین. شما موجودات گناهکار و بی ارزشی نیستین ، بلکه مخلوقات ارزشمند و دوست داشتنی خداوند هستین که هدف خدواند از آفرینش کل کائنات رسوندن شما به کمالیه که شایستگیشو دارین و توی این راه ممکنه تو مسیرهایی قرار بگیرین و بعضی اوقات کارایی بکنین که ظاهرا اونی نباشه که درسته و خدا میخواد. اما شک نداشته باشین که تک تک قدم های شما توی این راه از قبل تعیین شده و هدفمنده. پس قدر خودتونو بدونین و عشقی رو نثار خودتون کنین که شایستگیشو دارین، چون این دنیا و مسیر تکاملی اون بدون شما و مسیر تکاملیتون چیزی کم داره!

خوب، فکر می کنم توی مبحث بخشایش در حد آگاهی خودم هر چی می دونستم رو بهتون گفتم، به امید خدا از پست بعدی وارد یه مبحث جدید می شیم که تو به آرامش رسیدنمون نقش اساسی داره و تا حد زیادی کمکمون می کنه.

کم کاری های اخیرمو ببخشین، همون طور که گفتم تو مسیر جدیدی قرار گرفتم و از جایی که انتظارشو نداشتم به اطلاعاتی دست پیدا کردم که رنگ تازه ای به کل دونسته هام داده و میتونه تا حد زیادی اونا رو تکمیل کنه. به همین خاطره که توی گذاشتن پستای جدید عجله نمی کنم. به امید خدا به موقعش و بعد از اینکه واسه خودم تثبیت شد ، حتما اونا رو در اختیار شمام میذارم و مطمئنم که دید شما رو هم نسبت به زندگی تا حد زیادی تغییر میده. فقط ازتون میخوام که مثل همیشه که بهم لطف دارین، برام دعا کنین چون خیلی به دعاها و انرژی مثبتتون احتیاج دارم.


دوستون دارم و بهترین های خداوند رو براتون آرزو می کنم.

 

خودمونو ببخشیم...


سلام و هزاران سلام گرم و صمیمی به همه شما دوستای گل و مهربونم

حالتون چطوره؟  خوبین؟ با سرمای زمستون چیکار می کنین؟ دلم خیلی براتون تنگ شده بود. اجازه بدین به خاطر حمایت و مهربونی همه تون که تو این مدت طولانی که ازم خبری نبود نگرانم بودین و برام کامنت میذاشتین تشکر کنم. نمیدونین که چقدرخدا رو برای داشتن چنین دوستای گلی شکر میکنم و چقدر خوشحالم.


دوست دارم راجب علت این غیبت طولانی بهتون توضیح بدم اما امکانش نیست. فقط میتونم بگم که به لطف خدا تو مسیر جدیدی قرار گرفتم و دارم تو سفر خودم قوی تر از گذشته پیش میرم...

خوب ، بعد از این احوالپرسی کوتاه ، اجازه بدین بریم سر اصل مطلب.


ماجرای پست قبلی رو یادتونه؟ تو پست قبلی راجب این صحبت کردیم که درسته که همه مون پدر و مادرمونو خیلی دوست داریم و میدونیم که اونا همیشه صلاح ما رو میخوان، اما خیلیامون به خاطر اتفاقاتی که در طول سالیان دراز بین ما و اونا افتاده، یه خشم فروخورده در درونمون داریم که ممکنه حتی اونو فراموش کرده باشیم ، اما وجود داره و ما رو غمگین میکنه و تنها راه راحت شدن از دستش اینه که پدر و مادرمونو یک بار برای همیشه ببخشیم وخشممونو رها کنیم.


اما قرار شد توی این پست راجب مهمترین و تاثیرگذارترین قسمت بخشایش صحبت کنیم. این قسمت اونقدر مهمه که اگه روی هیچ کدوم از قسمت های بخشایش کار نکرده باشین و روی این قسمت کار کنین، بازم تا حد زیادی به آرامش می رسین.


یه نفر تو زندگی شما هست که بعضی وقتا خشمی که از اون تو وجودتون دارین ، زندگیتونو مختل میکنه و باعث میشه نتونین تو زندگی جلو برین و اذیت بشین ، بدون اینکه حتی بدونین دلیل این اذیت شدن و ناآرومی بی پایان چیه؟

حتما میتونین حدس بزنین دارم راجب کی صحبت میکنم. درسته ، منظورم خودتون هستین.


اگه دقت کنیم می بینیم که بعضی از ما تو تمام زندگیمون بیشتر از هرکس دیگه ای خودمونو سرزنش کردیم. گاهی اوقات به  خاطر کارایی که تو زندگیمون کردیم، اونقدر از خودمون عصبانی شدیم که از خودمون بدمون اومده و شاید حتی متنفر شدیم. ممکنه این عصبانیتا و دلخوریا رو بعد یه مدتی فراموش کنیم. خیلیامون یه وقتایی تو زندگیمون یه کارایی کردیم که خیلی عصبانی و پشیمونمون کرده، اما به هر حال بعد از گذشت یه مدتی فراموشش کردیم و دیگه بهش فکر نمی کنیم و با خودمون فکر میکنیم که اون ماجراها دیگه تموم شده ، چون دیگه یادمون نمیاد، اما واقعیت اینه که ماجرای این ناراحتی ها و عصبانیت ها مثل همون لکه ای میمونه که روشو با رنگ پوشوندیم و دیده نمیشه. اما میدونیم که اون لکه هنوز اونجاست و از بین نرفته و با کوچکترین تلنگری دوباره به سطح میاد و میتونه اذیتمون کنه و آرامشمونو ازمون بگیره.


خیلی وقتام هست که اون اشتباهاتو یادمون نرفته و هنوز به خاطر اون احساس گناه  میکنیم و خودمونو سرزنش میکنیم. چنین شرایطی حتی از شرایط قبلی هم بدتره. چون ما عمدا و آگاهانه داریم خودمونو اذیت میکنیم و عملا خودمونو دوست نداریم و احساس بی ارزشی و بی لیاقتی میکنیم. احساس میکنیم کمبودهایی که داریم حقمونه و در نتیجه اشتباهاتی که مرتکب شدیم سرمون اومده.


بذارین یه چیزی رو همین جا براتون روشن کنم. ماجرا اصلا اون جوری که شما فکر میکنین نیست!


تا حالا شده به جای اینکه از خودتون به خاطر اشتباهاتی که تو زندگی مرتکب شدین بدتتون بیاد؟ با خودتون فکر کنین چرا این اتفاقات تو مسیر شما قرار گرفته ن؟ چرا شرایط یکی یکی دست به دست هم دادن تا شما اون اشتباهات رو مرتکب بشین؟ چرا بعضی وقتا انگار خدا خودش میخواسته شما تو چنین شرایطی قرار بگیرین؟ آیا عمدا این کارا رو میکنه؟ آیا قصدش اذیت کردن شما بوده؟

خنده داره . نه؟؟؟ وقتی چنین افکاری به ذهنتون میاد کلا از خدا ناامید میشین و شاید اعتقادتون بهش کم بشه یا حتی اعتقادتونو بهش از دست بدین!


قبلا هم بهتون گفتم : قانونی هست که میگه هیچ اتفاقی بدون دلیل تو زندگی ما نمی افته. یعنی هر اتفاقی هر چقدر هم که عجیب و غریب به نظر بیاد و هر چقدر هم که نتونیم رابطه شو با بقیه اتفاقات زندگیمون درک کنیم ، به یه دلیلی سر راه ما قرار گرفته.


ادامه دارد...

یلدای همتون مبارک...



یلدای همه تون مبارک
یلدای اونایی که الان کنار خونواده هاشونن
اونایی که از خونواده هاشون دورن
اونایی که عزیزاشون پیششونن
اونایی که عزیزاشونو از دست دادن
اونایی که دور و برشون همیشه شلوغه
اونایی که حتی تو شلوغی هم تنهان
اونایی که خوشحالن
اونایی که ناراحتن
اونایی که با همه مهربونن
اونایی که دارن
اونایی که ندارن
یلدای همه تون مبارک
دوستون دارم

پدر و مادرمونو ببخشيم...

        

 

سلام و صدها سلام به تك تك شما دوستاي عزيز و مهربونم

حالتون چطوره؟ خوبين؟ با مطالب پست قبلي چيكار كردين ؟ سعيتونو كردين؟  تونستين كساني رو كه اذيتتون كردن ببخشين؟؟؟اگه جوابتون منفيه ، بدونين كه كاملا طبيعيه و بخشايش بعضيا واقعا زمان ميبره و به اين زوديا امكان پذير نيست و من كاملا دركتون ميكنم كه هنوزم نتونستين كاملا اونا رو ببخشين. ولي ازتون ميخوام بازم سعي خودتونو بكنين و به اين زوديا كوتاه نياين.

ولي اگه جوابتون به سوالم آره ست بايد بهتون بگم خيلي عاليه و براتون واقعا خوشحالم . ولي حواستون باشه از اونجايي كه تازه تو دلتون با اين مسئله كنار اومدين، ممكنه بعد يه مدت ، اگه مواظب نباشين دوباره همون ناراحتيا بياد سراغتون و تمام رشته هاتونو پنبه كنه. يه بار ديگه بهتون ميگم كه بخشايش واقعي كار يه روز و دو روز نيست و زمان ميبره. ممكنه لازم باشه هر روز و هميشه براي داشتن آرامش بيشتر از تكنيك هاي بخشايش استفاده كنيم، پس اصلا و ابدا چيزي نيست كه يه دفه انجامش بديم و بعد بذاريمش كنار و انتظار داشته باشيم همه چيز درست شه، از اونجايي كه ما هر روز با آدماي ديگه در ارتباط هستيم و هر لحظه ممكنه اونا باهامون طوري رفتار كنن كه ما دوست نداريم، پس هميشه و هميشه بايد آماده باشيم تا در صورت لزوم از تكنيك هاي بخشايش استفاده كنيم و فراموش نكنيم كه بخشيدن ديگران براي به آرامش رسيدن خودمونه و اين اصلا و ابدا به اين معني نيست كه كاراي ديگران رو تاييد ميكنيم. خيلي وقتا رفتاراي ديگران واقعا وحشتناك و آزار دهنده ست، نكته اينه كه ما بايد به فكر خودمون باشيم و به آرامش خودمون بيشتر از هر چيز ديگه اي اهميت بديم و اجازه نديم كينه رفتارهاي ديگران بهمون آسيب بزنه.

يه نكته ديگه اي كه بايد در مورد بخشايش بهتون بگم و فكر ميكنم سوال خيليا باشه، اينه كه وقتي كسي رو مي بخشيم دليلي نداره خود اون آدم چيزي از اين ماجرا بفهمه. ما اصلا به اون آدم كاري نداريم، فقط ميخوايم خودمون در آرامش باشيم، پس دليلي نداره همه جا جار بزنيم كه ما فلاني و فلاني رو بخشيديم يا اينكه رفتارمون باهاش تغيير كنه. البته تاكيد دارم كه در هيچ شرايطي نبايد رفتار ما ديگران رو ناراحت كنه اما اگه حرف زدن و نشست و برخاست با فردي كه بخشيدينش ناراحتتون ميكنه، سعي كنين تا حد امكان از برخوردهاي غير ضروري اجتناب كنين، چون ممكنه دوباره چيزي پيش بياد كه ناراحتتون كنه و دوباره روز از نو روزي از نو. دوباره كينه به دل بگيرين و تمام تلاشتونو به باد بدين. حتي اگه رفتارهاي ناراحت كننده بازم پيش اومد، بازم برخوردي نكنين و سعي كنين دوباره اون آدما رو ببخشين و نور الهي درونشونو ببينين. چون همون طور كه گفتم تمام آدما چه خوب و چه بد، نور خداوند رو در درونشون دارن و اگه سعي كنين با اون بخش برتر ضمير اونا ارتباط برقرار كنين و وراي رفتارهاي بشري اونا اون بخش ضميرشونو ببينين، مطمئنا به تدريج رفتارهاي اونها هم تغيير ميكنه و بهتر ميشه.

اما چيزي كه ميخوام تو اين پست باهاتون راجبش صحبت كنم، يه مسئله خيلي مهمه كه عليرغم مهم بودنش خيليامون اصلا بهش اهميت نميديم و شايد حتي ازش خبر نداريم. به جز اونايي كه اذيتمون كردن ، افراد ديگه اي هم هستن كه بعضي وقتا بايد ببخشيمشون، كه ازشون دلخوريم ولي بعضي وقتا حتي به ذهنمونم خطور نميكنه كه بايد اونا رو هم ببخشيم تا به آرامش برسيم. مي پرسين اون آدما كي هستن؟؟؟ پدر و مادرتون.

خيلي وقتا پيش اومده كه پدر و مادرامون جوري با ما رفتار كردن كه دوست نداشتيم، گاهي وقتا بهمون زور گفتن، اجازه ندادن كارايي رو كه دوست داريم انجام بديم، ما رو تو زندگي محدود كردن، گاهي وقتا ناخواسته تحقيرمون كردن يا اصلا گاهي اوقات فقط و فقط به اين خاطر ازشون ناراحتيم كه اون پدر و مادري نبودن كه دلمون ميخواست داشته باشيم. ثروتشون، سطح تحصيلاتشون، كلاسشون، طرز فكرشون يا حتي ظاهرشون اوني نيست كه ما دوست داشتيم پدر و مادرمون داشته باشن. خيلي وقتا تفاوت در طرز فكر ما و اونا باعث ميشه اونقدر اذيت بشيم كه ازشون متنفر بشيم. شايد براي شما پيش نيومده باشه اما مطمئن باشين خيليا هستن كه از پدر يا مادرشون يا از هردو متنفر هستن.

همه ما پدر و مادرامونو دوست داريم، اونا عزيزترين افرادي هستن كه ما تو زندگيمون داريم. اما بياين با خودمون روراست باشيم، خيلي وقتا پيش اومده كه خيلي از دستشون عصباني شديم يا اينكه چون زورمون بهشون نميرسيده و نميتونستيم چيزي بهشون بگيم ازشون كينه به دل گرفتيم و اين كينه ها در طول زمان روي هم جمع شده و داره به ما آسيب ميزنه. بذارين يه چيز جالب بهتون بگم. يه دليل عمده چاقي و اضافه وزن خيلي از ماها همين كينه هاييه كه در دوران كودكي از پدر و مادرمون به دل گرفتيم. اصلا چاقي هاي موضعي مخصوصا چاقي در ناحيه ران ها در اثر كينه و نفرت در دوران كودكي از والدين و مخصوصا از پدر ايجاد ميشه. خانم لوييز هي تو كتاب شفاي زندگي اينا رو ميگه. پس قاعدتا اگه بتونيم پدر و مادرمونو از ته قلبمون ببخشيم، مطمئنا ميتونيم از شر اين چربي هاي ناخواسته كه نتيجه ايجاد گره هاي انر‍ژي در بدنمون هستن راحت بشيم. اينو گفتم كه بدونين نگه داشتن كينه هاي قديمي تا چه حد ميتونه بهتون آسيب بزنه. فكرشو بكنين اگه اين كينه ها اينقدر ميتونه به جسم ما آسيب بزنه، چه بلايي سر روحمون مياره.

پس بايد پدر و مادرمون رو هم ببخشيم. اما چه جوري اين كارو بكنيم؟

بخشيدن پدر و مادرمون هم درست مثل بخشيدن بقيه آدماست. تكنيكاش هم همون تكنيك هاي بخشايشه كه تو پست قبلي براتون گفتم. همون طور كه گفتيم اگه پدر و مادرتون كارهايي كردن كه شما رو رنجونده ، هميشه به خاطر داشته باشين كه اونها خودشون هم قرباني بودن و هستن. از خودشون بپرسين. ببينين تو چه شرايطي بزرگ شدن؟ بچگي شون چه جوري گذشته؟ پدر و مادر اونا باهاشون چه جوري رفتار ميكردن؟ چه آرزوهايي داشتن؟ تو زندگيشون با چه چالش هايي رو به رو بودن؟ فهميدن اين چيزا ميتونه تو درك رفتارهاي پدر و مادرتون خيلي بهتون كمك كنه. اينجوري خيلي بهتر ميتونين بفهمين كه چرا خواسته ها و رفتارهاي اونا اينقدر با خواسته ها و رفتارهاي شما فرق داره. خيلي وقتا با فهميدن اين مسائل آخر آخرش ميرسين به همون كودك بيگناهي كه توي وجود اونها هم هست و ترسيده و احساس دوست داشتني نبودن ميكنه و اون هم احتياج به محبت و حمايت داره و اصلا شايد به خاطر جلب همين محبت و حمايت اين كارا رو ميكنه. اصلا تعجب نكنين، حتي بزرگترها هم بعضي وقتا براي برآورده شدن نيازهاشون دست به كارهاي عجيب و غريب و دور از ذهني ميزنن. كلا ضمير نا خودآگاه آدما گستره اتفاقات عجيب و غريبه. پس از هيچي تعجب نكنين.

بعد از اينكه ته و توي ماجراي رفتارهاي پدر و مادرتونو درآوردين، احتمالا احساستون راجب بخشيدن اونا خيلي بهتر ميشه. تو اين مرحله آماده اين كه اونا رو ببخشين. همون طور كه گفتم ميتونين از همون تكنيكهاي بخشايشي كه تو پست قبلي بهتون گفتم استفاده كنين. اما براي اين كار يه مراقبه هست كه به نظر خودم معجزه ميكنه.

تو اين مراقبه كه قبلا هم براتون گفتم، بازم به همون راه پله و باغ برين و توي باغ قدم بزنين و از زيبايي هاي باغ لذت ببرين. بعد يه بچه رو ميبينين كه داره بازي ميكنه، برين پيشش و بغلش كنين و باهاش حرف بزنين.(اين بچه، پدر يا مادرتونه كه ميخواين ببخشينش) ازش بپرسين چه حسي داره؟ بپرسين از چي ناراحته؟ از چي ميترسه؟ دلش چيا ميخواد؟ باهاش صحبت كنين و سعي كنين آرومش كنين. تا ميتونين قربون صدقه ش برين و بهش محبت كنين. بهش قول بدين كه هميشه پيشش ميمونين و تنهاش نميذارين و ديگه نيازي نيست بترسه. بگين كه هميشه مواظبشين و هر وقت لازم باشه بازم مياين و ميبينينش. بعد ببينين كه اون بچه كم كم كوچيك و كوچيك تر ميشه، اونقدر كه ميره و آروم توي قلبتون جا ميگيره. بعد از همون راهي كه رفتين برگردين و با ده شمارش از پله ها بياين بالا و به بدنتون برگردين.

از اونجايي كه هر كدوم از ما سالهاست كه با پدر و مادرمون زندگي كرديم يا ميكنيم، ممكنه بخشيدن كارايي كه اونا كردن و ما رو ناراحت كرده يه مدت طول بكشه. بازم يه عهد نامه بنويسين و توش از خداوند كمك بخواين تا بهتون تو بخشيدن پدر و مادرتون كمك كنه، خداوند رو وكيل خودتون قرار بدين تا به جاي شما اونا رو ببخشه و كمكتون كنه اين بار رو از دوشتون بردارين.

نگران نباشين، همه ما ته ته دلمون عاشق پدر و مادرمون هستيم، پس بالاخره اونا رو مي بخشيم. ابته اين فرآيند ممكنه طول بكشه اما مطمئنا غيرممكن نيست. با گذشتن از اين مرحله يه قدم ديگه به رسيدن به آرامش واقعي نزديك ميشيم. اگه تا اينجا با ما بوده باشين و تمرينا رو انجام داده باشين ، مطمئنا خيلي آروم تر از وقتي هستين كه اين سفرو با هم شروع كرديم. اگه دقت كنين متوجه تغييرات خودتون ميشين. اما هنوز يه قدم خيلي خيلي مهم ديگه مونده. به اميد خدا تو پست بعدي راجب آخرين و مهم ترين قدم بخشايش بيشتر با هم صحبت ميكنيم. تا اون موقع همه تونو به خداي مهربون ميسپارم و اميدوارم هميشه ي هميشه شاد و خوشبخت باشين.

 

تكنيك هاي بخشايش

سلام و هزاران سلام به همه دوستاي گل و مهربونم

حالتون چطوره؟؟  خوبين؟؟

به حرفايي كه راجب بخشيدن اونايي كه اذيتمون كردن با هم زديم فكر كردين؟ به نتيجه اي رسيدين؟ هنوزم همون قدر از دست اون آدما عصباني هستين؟ فكر ميكنم يه خورده آروم تر شده باشين . درست ميگم؟؟؟

تو پست قبلي گفتيم كه ديدن يه اتفاق از ديد اونايي كه بهمون بدي كردن ميتونه تو بخشيدن اون آدما كمكمون كنه. گفتيم كه ما قربانيان قربانيان هستيم، به اين معني كه اون آدما خودشون قرباني شرايط و قصه ي ديگه اي هستن كه اونا رو درگير كرده و در نهايت باعث شده چه عمدا و چه سهوا كارها و رفتارهايي بكنن كه باعث رنجيدن ما و ديگران شده.

يه مطلب خيلي مهم ديگه هم گفتيم و اون اينكه هر آدمي قرباني شرايطيه كه توش قرار داره. به اين معني كه اگه خود ما كه خودمونو آدماي خيلي خوبي ميدونيم زندگي اون آدما رو زندگي كرده بوديم، مثلا پدر و مادر اونا رو داشتيم ، با شرايط و مشكلات اونا بزرگ شده بوديم، اونجوري تربيت شده بوديم و از همه مهم تر چالش هايي رو كه اونا تو زندگيشون داشتن داشتيم، احتمالش خيييليييي زياد بود كه الان اين ما بوديم كه اونا رو اذيت كرده بوديم و آدم بده ي داستان ما بوديم. چون يه قانون خيلي مهم هست كه ميگه ما آدما به طور بالقوه تموم ويژگيهاي مثبت و منفي رو به يك اندازه داريم و ميتونستيم تو شرايط مختلف نسخه هاي كاملا متفاوتي از خودمون بروز بديم. فكرش ناراحتتون ميكنه. نه؟؟؟ اما به من اعتماد كنين. مطمئن باشين من مسافر يا هر كدوم از شماها به يه اندازه قابليت اينو داشتيم كه دزد، قاتل ، قاچاقچي و يا حتي همون مادر شوهري باشيم كه الان زندگي عروسشو با دخالتاش سياه كرده. رو اين حرفم خيلي تاكيد دارم.

اما تا اونجايي كه به ما و زندگيمون مربوط ميشه قصد داريم اون آدما و رنجشي كه اونا برامون ايجاد كردن رو براي هميشه رها كنيم. يه چيز خيلي مهم بهتون بگم. ثابت شده كه تمام بيماريهايي كه انسان رو درگير ميكنن به نوعي از يه جور ناهماهنگي در درون انسان ناشي ميشن و تو اين بين ،عدم بخشايش ديگران و نگه داشتن كينه و نفرت از اونا براي مدت طولاني ميتونه باعث بروز بيماري سرطان بشه. همون طور كه خيلي از بيماران سرطاني از جمله خانوم لوييز هي نويسنده كتاب دوست داشتني شفاي زندگي ، بدون استفاده از درمانهاي مدرن و تنها با بخشيدن حقيقي ديگران موفق شدن بيماريشونو به طور كامل درمان كنن كه تحقيق در اين مورد رو به خودتون واگذار ميكنم.

يه راه حل ساده داره. ميتونين تمام روابطتونو با آدما قطع كنين و كلا ديگه اصلا بهشون فكر نكنين. خوب ، خيلي خوبه. ولي با اينكار فقط روي اون كينه رو مي پوشونين، در حاليكه اصل اون نفرت هنوز اونجاست و داره به مرور زمان روحتونو ميخوره. از نظر دانشمندان ذهني چيزي نميتونه ما رو اذيت كنه، كه وقتي بهش فكر ميكنيم احساس خاصي راجبش نداشته باشيم، يا اينكه اونقدر از لحاظ عاطفي برامون خنثي باشه كه ديگه حتي اونو يادمون نياد و حتي بهتر از اون وقتي بهش فكر ميكنيم بتونيم براش خير و بركت طلب كنيم. در بخشيدن آدما هم ما بايد به اين درجه برسيم كه بتونيم براي افرادي كه ناراحتمون كردن و روزي بدترين ها رو براشون ميخواستيم، طلب خير و بركت كنيم.

نميدونم راجب كارما و زنجيره كارمايي چيزي ميدونين يا نه؟ قانون كارما به طور كلي ميگه هر خوبي و بدي تو در زندگي به همون صورت و بي كم و كاست به خودت برميگرده. بر اساس اين قانون زمانيكه كسي اذيتتون ميكنه، اگه شما هم همون جوري واكنش نشون بدين و به اون آدم بدي كنين يا حتي ازش كينه به دل بگيرين و راجبش افكار نامهربانانه داشته باشين، اين زنجيره ادامه پيدا ميكنه و تو زندگيتون اتفاقاتي ميفته كه بيشتر و بيشتر ناراحت بشين. اما اگه كسي رو كه بهتون بدي كرده ببخشين زنجيره كارمايي همين جا پاره ميشه. بعلاوه يه قانون ديگه هست كه ميگه همه چيز تنها يك چيزه. يعني ما آدما همگي از طريق رشته هاي انرژي  به همديگه وبه بقيه موجودات متصل هستيم، پس زمانيكه از كسي كينه اي داريم، اين كينه ما رو به اون آدم و ويژگي بدش متصل نگه ميداره و مثل وزنه اي ميشه كه به پامون بسته ست و سنگينيش مانع پرواز كردنمون ميشه. حالا اگه آرزويي دارين كه بهش نمي رسين، خودتون رابطه بين اين حرفاي من و قصه تونو پيدا كنين.

خوب، حالا چيكار كنيم؟؟؟

ميخوام يه تمرين خيلي مهم بهتون معرفي كنم. البته خيلي تاكيد دارم كه اين تمرين رو براي هر فردي كه ازش كينه دارين، فقط و فقط يه بار انجام بدين و سعي كنين تو همون يه بار تمام عصبانيت و كينه تونو خالي كنين. جدا ازتون ميخوام به حرفم گوش كنين، چون اين تمرين اونقدر انرژي منفي ايجاد ميكنه كه بيشتر از يه بارش ميتونه باعث بشه اتفاقات بدي رو به زندگيتون جذب كنين. اما از اون جايي كه اين انرژي  منفي در حال حاضر در درون خود شما انباشته شده و داره بهتون آسيب ميزنه ، يه بارش واقعا لازمه و ميتونه اون همه كينه و نفرتو آزاد كنه و به سطح بياره تا بعد بتونيم راحت تر رهاش كنيم.

يه جاي راحت بشينين و مطمئن بشين در تمام طول تمرين كسي مزاحمتون نميشه. پيشنهاد ميكنم اين تمرين رو در جايي كه بقيه تمرينات ذهنيتونو انجام ميدين، انجام ندين چون به احتمال خيلي زياد اون مكان انرژي منفي رو جذب ميكنه و تا مدتي اونو تو خودش نگه ميداره. به علاوه ممكنه به اون مكان شرطي بشين و هر وقت ميرين اونجا حس و حالي كه در طول تمرين داشتين رو دوباره به ياد بيارين و انرژيتونو بخوره.

اگه از فردي كه ناراحتتون كرده عكسي دارين بذارين جلوي خودتون، در غير اين صورت تصور كنين كه اون آدم جلوي روتون نشسته و نميتونه هيچ جوابي بهتون بده يا كاري بكنه، اگه راحت ترين تصور كنين كه دستا و دهن اون آدم بسته ست و نميتونه جوابتونو بده يا كاري بكنه.

حالا هر حرفي كه تو دلتونه و دلتون ميخواد به اون آدم بزنين. اگه ميخواين ميتونين باهاش دعوا كنين. اگه راحت ترين، بزنينش.حتي پيشنهاد ميكنم از خشونت استفاده كنين.چون ابراز خشونت خيلي وقتا ميتونه افسار خشمي كه در وجودمون قايمش كرديم رو پاره كنه. تمام خشمتونو هر جوري كه دوس دارين سرش خالي كنين. هر چي ميخواين بگين. حواستون باشه همين يه باره، پس هر جور دلتون ميخواد خشم و كينه تونو خالي كنين. حتي اگه گريه تون گرفت، گريه كنين. به هيچ وجه گريه تونو نگه ندارين.حواستون باشه ما فقط تو اين تمرين ميخوايم دق و دلي فرو خورده مونو خالي كنيم. يه وقت اون قدر اين تمرينو ادامه ندين كه كينه تون بيشتر بشه. هر وقت احساس كردين سبك شدين تمرينو تموم كنين. بعد كه كارتون با اين تمرين تموم شد ميتونيم بريم سر تمرين بعدي...

البته بهتره كه اين تمرين رو قبل از تمام تمرينات بخشايش انجام بديم، اما از اونجايي كه تمرين قبلي واسه خيليامون واقعا حالت اضطرار داره، پيشنهاد ميكنم قبل از بقيه تمرينات انجامش بدين تا مقاومت درونيتون در مقابل بخشيدن اونايي كه ازشون كينه دارين بشكنه. تو اين تمرين هم يه جاي راحت انتخاب كنين و لباس هاي راحت و خوب بپوشين. من خودم لباساي سفيد رنگ رو ترجيح ميدم. ميتونين شمع روشن كنين و عود بسوزونين. يه برگه كاغذ بذارين جلوتون و اسم تمام افرادي رو كه به نحوي ازشون دلخورين رو بنويسين. فكر كنين ببينين كيا هستن كه از دستشون ناراحتين و بايد ببخشينشون. با خودتون رو راست باشين هر قدر هم كه دلخوريتون كوچيكه بازم مهمه و حتما بنويسينش. حالا زير ليستتون بنويسين : خداوندا اين عهد نامه ايست بين من و تو. اينها و تمام افرادي كه به من بدي كرده اند رو ميبخشم. اين افراد روعفو ميكنم  كه آنطور كه من دوست داشتم نبودند. اينها رو مي بخشم و آزاد ميكنم.خداوندا اگر در بين اين افراد كساني هستند كه بخشيدن و رها كردن اونها برام مشكله، ازت ميخوام به عنوان وكيل من اونها رو ببخشي و بهم كمك كني تا من هم اونها رو ببخشم. حالا مثل هميشه ميتونين اين نامه رو بسوزونين و خاكسترشو توي آب روان بريزين و از اين به بعد تلاش كنين كه اون افراد رو با تكنيك هاي بخشايش ببخشين.

يكي از عبارتهاي تاكيدي مهمي كه در مورد بخشيدن ديگران معجزه ميكنه اينه كه تو ذهنتون به اون آدم بگين : تو را عفو ميكنم كه آنطور كه من ميخواستم نبودي، تو را مي بخشم و آزاد ميكنم.

تمرين سوم رو زماني انجام بدين كه دلخوريتون از اون آدما تا حد زيادي كم شده باشه و آماده رها كردن اونها باشين. بازم تو شرايط مراقبه قرار بگيرين و مجسم كنين كه تو يه جايي مثل سالن سينما هستين. مجسم كنين كه پرده كنار ميره و تصوير اون آدم رو روي صفحه سينما ميبينين. ببينين كه اون آدم واقعا خوشبخته و تمام نعمت هاي خداوند رو داره. ببينين كه از شدت خوشبختي از ته دلش شاد و شكرگزاره.

حالا تصوير رو ببينين كه عوض ميشه و تصوير خودتونو نشون ميده. ببينين كه واقعا خوشبختين و در فراواني عشق و سلامتي و ثروت زندگي ميكنين، زندگيتون پر از شاديه و از ته دلتون سپاسگزار هستين. هر قدر كه دوست دارين اين تصاوير رو تماشا كنين و لذت ببرين و بعد ببينين كه پرده سينما بسته ميشه و آروم آروم و با ده شمارش به بدنتون برگردين و بعد چشماتونو باز كنين.

و آخرين تمريني كه براي بخشيدن ديگران ميتونم بهتون ياد بدم اين تمرينه كه باعث ميشه نهايتا بتونين نسبت به افرادي كه مدتها ازشون كينه داشتين، احساس عشق و محبت بكنين. مراقبه اي رو كه توي آشتي با كودك درون بهتون گفتم يادتونه؟ چشماتونو ببندين و مجسم كنين كه دارين از پله هاي يه زيرزمين پايين ميرين. با هر قدمي كه برميدارين از ده تا يك بشمرين و دم و بازدم هاي عميق و نسبتا طولاني انجام بدين. با رسيدن به شماره يك يه در رو جلوي خودتون ميبينين. در رو باز كنين و وارد يه باغ زيبا بشين. توي باغ شروع كنين به قدم زدن و از مناظر اون لذت ببرين. حالا از دور يه بچه دو سه ساله ميبينين كه نشسته و داره بازي ميكنه. برين و بهش سلام كنين.( اين بچه، كودك درون همون فرديه كه ميخواين ببخشينش) باهاش حرف بزنين، نوازشش كنين. ازش بپرسين كه چه حسي داره و از چي ناراحته؟ خوب به حرفاش گوش كنين. بعد بغلش كنين و نوازشش كنين و سعي كنين آرومش كنين. باهاش حرف بزنين و قربون صدقه ش برين. بهش قول بدين كه تا زمانيكه لازم باشه بازم به ديدنش ميرين و تنهاش نميذارين. بعد مجسم كنين كه اون بچه كم كم كوچيك و كوچيك تر ميشه. اونقدر كه ميره و راحت توي قلبتون جا ميگيره. حالا هر قدر كه دوست دارين توي باغ بمونين و وقتي خواستين برگردين دوباره همون در رو باز كنين و با ده شماره از يك تا ده از پله ها بياين بالا و به بدنتون برگردين.

البته بهتون پيشنهاد ميكنم از اين مراقبه براي بخشيدن عشق گذشته تون كه رابطه تون باهاش تموم شده ولي هنوز نتونستين كاملا فراموشش كنين استفاده نكنين چون اين مراقبه ممكنه دوباره احساساتي رو كه تازه باهاشون كنار اومدين رو در وجودتون زنده كنه و باعث بروز مشكلات ديگه اي براتون بشه.اما براي بخشيدن بقيه اونايي كه ازشون دلخورين ميتونه خيلي كمك كننده باشه.

رو تمرينات بخشايش خيلي كار كنين. اين تمرينات چيزي نيست كه مختص يه روز و يه هفته يا يه دوره خاص باشه، بلكه هر چند روز يه بار بايد اين تمرينات رو انجام بديم تا با تصفيه خودمون و باز كردن گره هاي انرژي و ناهماهنگي هايي كه به دليل كينه و نفرت از ديگران در خودمون به وجود آورديم، بتونيم زنجيره هاي كارمايي رو پاره كنيم وبا خودمون به صلح برسيم و به آرامش حقيقي دست پيدا كنيم.

بهتون اطمينان ميدم كه با انجام اين تمرينات اونقدر سبك ميشين كه آرزو ميكنين كاش زودتر اين مطالب رو ميفهميدين ، اما آيا واقعا بخشايش ديگران براي رسيدن به آرامش دروني كافيه؟ تا اينجاي مطلب رو داشته باشين تا به اميد خدا تو پست بعدي بازم باهم در اين باره صحبت كنيم. بازم ميگم كه تك تكتونو دوست دارم و دلم براتون ميتپه. ازتون ميخوام اگه با مطالبم ذره اي تونستم بهتون كمك كنم شده براي چند لحظه، براي خودم و خانواده م و رسيدن به افسانه شخصيم دعا كنين. بهترين هاي خداوند رو براتون آرزو ميكنم و تا پست بعدي به خدا ميسپارمتون.

 

 

ببخشيم تا رها بشيم...

 

بازم سلام و صدها سلام گرم به تك تك شما دوستاي گل و مهربونم

 

قبل از هر چيز ازتون بابت تاخيري كه تو گذاشتن اين پست به وجود اومد معذرت ميخوام، يه مدتي احتياج به سكوت داشتم ، بعضي وقتام شرايط اين جوريه ديگه. چيكار ميشه كرد؟

 

خدا رو شكر بالاخره امروز شرايطي پيش اومد كه بتونم پست جديد بذارم. يكي از دوستام بهم گفت بنويس به خاطر خواهرم و منم تصميم گرفتم كه اين پستو تقديم كنم به مريم عزيزم يا همون مريم گلي...

 

پس به مريم عزيزم، به خاطر قلب مهربونش...

 

تو پست قبلي بهتون گفتم يكي از مهم ترين مسائلي كه ما رو متصل به قصه مون نگه ميداره، آدمايي هستن كه تو اون قصه درگيرن و به طور خاص تر آدمايي كه ما رو اذيت كردن و به نحوي باعث شدن ما توي قصه مون آسيب ببينيم. تا زماني كه هنوزبه كاراي اون آدما فكر ميكنيم و هنوز از دستشون دلخور هستيم، به نحوي عذاب مي كشيم ونمي تونيم از قصه مون رها بشيم.

 

پس اولين كاري كه بايد تو اين زمينه انجام بديم اينه كه تصميم بگيريم اون آدما رو ببخشيم. بخشيدن اون آدما به اين معني نيست كه ما كارايي كه اونا باهامون كردن رو تاييد ميكنيم، اونا همچنان مسئول اشتباهاتشون هستن. ما اونا رو به خدا واگذار ميكنيم ، چون قضاوت كار ما نيست و كار خداونده. كار ما اينه كه به خاطر راحتي و به آرامش رسيدن خودمون اونا رو مي بخشيم. اصلا بذارين يه جور ديگه بگم تا نسبت به اين كار احساس بهتري پيدا كنين. ما براي به آرامش رسيدن خودمون اونا رو رها ميكنيم و قضاوت در مورد كاراي اونا رو به خدا مي سپاريم.

 

چجوري اين كارو بكنيم؟

 

بعضي وقتا رها شدن از اين كينه ها كه معمولا مدت ها با خودمون اونا رو اين ور و اون ور كشيديم خيلي سخته. چون با گذشت زمان عادت كرديم كه اون كينه و رنج رو با خودمون حمل كنيم و مدام نسبت به اون آدما عصباني باشيم و اونا رو ناله و نفرين كنيم.

 

اول از همه بذارين يه نكته خيلي مهم رو بهتون بگم: مهم نيست كه كي چه بلايي سرتون آورده؟ هرگز و تحت هيچ شرايطي نفرينش نكنين و براش چيزاي بد از خدا نخواين. چون طبق قانون جذب هر چيزي كه براي ديگران از خدا بخوايم، مخصوصا اگه با احساسات عميق همراه باشه، چندين برابرش به زندگي خودمون بر ميگرده. پس اگه نميتونين براي اون افراد خير آرزو كنين، حداقل نفرينشون نكنين. چون با اين كار تنها براي خودتون بدي آرزو كردين.پس نفرين كردن مطلقا ممنوع !

 

كار ديگه اي كه ميتونين انجام بدين اينه كه زماني كه اون آدما رو ميبينين يا بهشون فكر ميكنين، به جاي ديدن خودشون تنها نور الهي درونشونو ببينين. خداوند زمانيكه تك تك ما رو مي آفريد از نور درونش به وجود ما دميد. هر كدوم از ما يه وجود الهي هستيم. تك تك ما ارواحي بوديم كه قبل از به دنيا اومدنمون خودمون انتخاب كرديم كه چه اتفاقاتي  برامون بيفته تا بتونيم توي زندگيمون در اين دنيا بهتر رشد كنيم و درس بگيريم. اومدن ما به اين دنيا فقط و فقط به خاطر اين بوده كه مورد آزمايش قرار بگيريم. حالا اينو در نظر بگيرين كه اون افرادي هم كه شما رو اذيت كردن همين نور الهي رو تو وجودشون دارن، فقط اونقدر درگير آزمايشات الهيشون شدن كه حواسشون نيست و يادشون رفته. اما شما حواستون باشه، وقتي اون آدما اذيتتون ميكنن يا وقتي فكر كاراي بدي كه كردن مياد تو ذهنتون،  تو دلتون با قدرت و اقتدار بگين : من نور الهي درون تو رو ميبينم. نور الهي درونم به نور الهي درون تو درود ميفرسته. اين جوري شما با بخش برتر وجود اونا كه فارغ از نيت ها و خواست هاي انسانيه ارتباط برقرار ميكنين. مطمئنا اون آدما هم تاثير ميگيرن و رفتارشون عوض ميشه و مهم تر از اون شما احساس بهتري راجبشون پيدا ميكنين.

 

يه دليل خيلي مهم كه باعث ميشه به كينه هامون بچسبيم اينه كه نفرت از افرادي كه ما رو اذيت كردن و انداختن تمام تقصيرات به گردن اونا بهمون كمك ميكنه كه كوتاهي هاي خودمونو بپوشونيم. يه چيزي رو روراست بهم بگين. آيا تو اين ماجرا كاملا خودتونو بي تققصير ميدونين؟ آيا تمام كاراي شما درست و بي نقص بود و اين بلاها سرتون اومد؟ شما به اون آدما بدي اي نكردين؟ يا به آدماي ديگه بدي هاي ديگه اي نكردين؟ شما كارتون درست درست بود و اون آدما يهو پيداشون شد و شما رو اذيت كردن؟

 

دوستاي عزيزم ، درسته كه اون آدما اذيتتون كردن. من هيچ شكي در اين مورد ندارم. ولي بيش از حد به نقش اونا تو اين ماجرا نچسبين، اونقدر به بديهاي اونا فكر نكنين كه كوتاهي هاي خودتون يادتون بره. از الان تا هميشه يادتون باشه كه قبول كردن مسئوليت اتفاقات زندگيمون كمكمون ميكنه تا كمتر از اونا تاثير منفي بگيريم و بتونيم راحت تر زندگي كنيم. اما انداختن تمام تقصيرات به گردن يكي ديگه، حتي اگه تمام تقصيرا مال اون باشه، باعث ميشه ازش متنفر بشيم و باور كنين نفرت از سنگين ترين بارهاييه كه خيلي از ماها تو زندگيمون به دوش ميكشيم و اگه دقت كنيم ميبينيم كه چقدر شونه هامون و دلهامونو زخمي كرده. حتي اگه به ظاهر فراموشش كرده باشيم.

 

چرا احساس كينه از اون آدما رو داريم؟

 

چون احساس ميكنيم قرباني اون آدما هستيم. دلمونم براي خودمون ميسوزه. حقم داريم خوب. اونا اذيتمون كردن. ولي يه سوال! اگه اون آدما خودشونم قرباني باشن چي؟ اگه اونا هم تو شرايطي بودن كه مجموعا مجبور شده باشن چنين رفتارايي از خودشون نشون بدن چي؟ اين جوري ماجرا فرق ميكنه. مگه نه؟

 

يه حقيقت بزرگ و مهم هست كه ميگه : ما قربانيان قربانيان هستيم.

 

اگه امكانش براتون هست، بگردين تو زندگي اون آدما و ببينين زندگيشون چطوره؟ همون طوري كه هر كدوم از ما واسه خودمون يه افسانه شخصي داريم كه درگيرش هستيم، ديگران هم چنين افسانه اي دارن و دارن آزمونهايي كه خداوند براشون در نظر گرفته رو مي گذرونن. يه خورده تو زندگيشون بگردين و ببينين قصه اونا چيه؟ اونا چه چالش هايي تو زندگيشون دارن؟ مشغوليت هاي ذهن اونا چيه؟ اگه يه كم زرنگ باشين ميتوني حتي چهره واقعي و آسيب پذير اونا رو از پشت ماسكهايي كه به صورتشون مي زنن ببينين. بهتون قول ميدم پشت تمام ماسك هاي بي تفاوتي، بي رحمي، بدجنسي، انتقام جويي، بي وفايي، حتي پشت ماسك هايي مثل ماسك ( همه چي تو زندگي من عاليه) هم يه چهره آسيب پذير هست كه كودك درونش ترسيده و داره سعي ميكنه  با اين رفتارا به ترس و تنهايي و احساس بي ارزشي خودش غلبه كنه.حالا ميخوام يه چيزي بگم كه ممكنه اصلا خوشتون نياد.اينو در نظر بگيرين كه اگه خود ما هم زندگي اون آدما رو زندگي كرده بوديم و تو شرايط اونها بوديم امكانش خيلي خيلي زياد بود كه دقيقا همون كارا رو بكنيم. يعني آدم بد داستان ما بوديم و ما بوديم كه يكي ديگه رو اينجوري اذيت كرده بوديم . لطفا در مقابل اين حرفم جبهه نگيرين. فقط بهش فكر كنين. باشه؟

 

البته تاكيد دارم كه حرفاي من اصلا و ابدا به معني تاييد رفتاراي بد كساني كه شما رو اذيت كردن نيست، اونا صد در صد مسئول رنج ها و انر‍يهاي منفي اي هستن كه تو زندگي ما باعثش شدن و صد در صد بايد به خاطر اونا در پيشگاه خداوند پاسخگو باشن. هدف ما اينه كه خودمون بتونيم راحت تر اونا رو ببخشيم يا فكر اونا رو رها كنيم و به آرامش برسيم. بازم ميگم كه قضاوت كار ما نيست و كار خداونده. پس بذاريم خدا به كاراي اونا بپردازه و به فكر خودمون باشيم. نگران نباشين، مطمئنا خدا بهتر از ما ميتونه به تك تك جزئيات بپردازه. ما ممكنه خيلي از چيزا يادمون بره ولي خدا هيچ چيزو يادش نميره و از اون گذشته چيزايي رو تو قضاوتش در نظر ميگيره كه من و شما هيچ وقت به فكرمون نميرسه به اون جنبه هاي ماجرا فكر كنيم. پس خيالتون راحت باشه. اون آدما رو بسپارين به خدا و به فكر خودتون و زندگيتون باشين.

 

خوب، تا اينجاي داستانو داشته باشين تا به اميد خدا توي پست بعدي راجب بخشيدن و روش هاي راحت تر شدن اون بيشتر با هم صحبت ميكنيم.

 

همون طور كه ميبينين متاسفانه براي وبلاگم مشكلي پيش اومد و خيلي از پستهاي قبليمو از دست دادم و تلاشهاي من براي بازيابي كردن اونا هم بي نتيجه موند. ازتون ميخوام اگه كسي از بينتون هست كه متن پستهاي منو نگه داشته، لطفا اونا رو به آدرس ايميلم ارسال كنه تا دوباره تو وبلاگم قرارشون بدم. متاسفانه فكر نميكردم چنين شرايطي پيش بياد و از مطالبم بك آپ نگرفتم. اگه كسي بينتون هست كه متن پستي رو داره و مخصوصا از پست هاي من بايد به بعد، لطفا اونا رو برام ايميل كنه تا دوباره بتونم مطالب رو سر جمع كنم. يه بار ديگه از لطف و حمايتتون تشكر ميكنم و ميخوام بدونين كه يه دنيا دوستتون دارم...

چجوری از قصه مون رها بشیم؟

 

سلام و هزاران سلام گرم و صميمي به همه شما دوستاي گلم

حالتون چطوره؟ خوبين؟ اميدوارم كه هميشه شاد و خوشحال و در پناه خداوند باشين.

تو پست قبلي با هم گفتيم كه چيزي كه باعث ناراحتي و غصه خيلي از ماها ميشه ، قصه ايه كه از زندگي خودمون ساختيم و به طور غيرواقعي بهش بال و پر داديم و احساساتشو پررنگ كرديم ، خيلي جاها قضاوت يك طرفه كرديم و خلاصه يه داستان خيلي غم انگيز از زندگي خودمون ساختيم و عادت داريم تا بيكار ميشيم بشينيم بهش فكر كنيم و هي غصه بخوريم.

گفتيم كه اين قصه مثل يه كش ميمونه كه محكم به كمر ما بسته شده و تا ميايم يه حركت رو به جلو تو زندگيمون داشته باشيم ما رو محكم به عقب ميكشه و تو همون شرايط عاطفي قصه مون نگه ميداره.

چه جوري با اين قصه روبرو بشيم؟

هميشه گفتم و باز هم ميگم كه مقاومت محكوم به شكسته.درسته كه ميگيم بايد خودتونو از اسارت قصه زندگيتون رها كنين اما حواستون باشه اين كار به هيچ عنوان احتياج به تلاش و تقلاي بيش از حد نداره.اصلا خود تقلا كردن و انجام كاري كه احساس سخت بودن اون كارو بهتون ميده محكوم به شكسته. يعني شما هرچي براي درست كردن چيزي بيشتر اين در و اون در بزنين، كمتر ميتونين تغيير ايجاد كنين و حتي ممكنه باعث بدتر شدن اوضاع بشين. اجازه بدين يه قانون مهم تو مسير خودشناسي و رسيدن به احساس رضايت دروني رو بهتون بگم:

طي كردن اين راه فوق العاده آسونه، يعني آسون گرفتن هر كدوم از ايستگاه هاي مسيرمون كليد طلايي موفقيت تو اين راهه. پس هرجا احساس فشار و سختي كردين ، بدونين كه دارين راهو اشتباه ميرين.

در نتيجه براي رها كردن داستان زندگيمون هم هيچ نيازي به تلاش و تقلاي بيش از حد نيست. 

ما نميتونيم چيزي رو كه احساس خوبي بهش نداريم رها كنيم. اصلا همين احساس منفيه كه ما رو به قصه مون منگنه كرده و نميذاره از دستش راحت بشيم.

خيليا ميگن ما در گذشته اسير قصه مون بوديم اما امروز خوشحاليم و ديگه به اون قصه فكر نميكنيم .اصلا ديگه فراموشش كرديم.بايد بگم كه حق با شماست. خيلي اتفاقات بد تو زندگي ما افتاده كه الان ديگه اصلا يادمون نمياد. كاملا فراموشمون شده. عاليه. مگه نه؟

خوب، حالا يه ديوار سفيد رو در نظر بگيرين كه يه لكه خيلي بد روش ايجاد شده. لكه اذيتتون ميكنه بنابراين سعي مي كنين هرچه سريع تر روشو بپوشونين كه ديگه چشمتون بهش نيوفته.يه سطل رنگ برميدارين و روي لكه رو چند دست رنگ ميزنين. اونقدر اين كارو انجام ميدين تا بالاخره روي لكه هم مثل بقيه ديوار سفيد ميشه. عالي شد. مگه نه؟ ديگه چشمتون به اون لكه نميوفته. حالا ميتونين با خيال راحت لبخند بزنين و خوشحال باشين.

چند وقت بعد يعني درست زمانيكه كلا ماجراي لكه رو يادتون رفته، طي يه اتفاق خيلي بي اهميت يه خراش روي ديوار ايجاد ميشه. حدس بزنين چه اتفاقي ميوفته؟ يه لكه خيلي كوچيك وسط ديوار سفيد. حالا آيا ميتونين ادعا كنين با چند بار رنگ زدن و پوشوندن روي اون لكه، اونو از بين بردين؟ شما كه كاملا فراموشش كرده بودين . نه؟ ولي واقعيت اينه كه اون هنوز اونجا بود. فقط ديده نميشد چون روش پوشونده شده بود.

ماجراي اتفاقات قصه زندگيمون هم همين طوره. اونا رو فراموش ميكنيم. خيلي وقتا سالها به ذهنمون خطور نميكنن. اما با كوچكترين تلنگري ممكنه دوباره يادمون بياد و به هممون بريزه. دوباره غمگين ميشين. چرا؟ چون لكه هنوز همونجاست، ما فقط روشو پوشونده بوديم.

اين پوشوندن ها و فراموش كردن ها هر كدوم نوعي از مقاومت هستن. قبلا هم گفتم كه ناخودآگاه ما بعضي وقتا روشهاي عجيب و غريبي براي مقاومت كردن داره. بذارين يه مثال از خودم براتون بزنم. تو سن شيش سالگي يه بار با خانواده م به يه منطقه ييلاقي رفته بودم. طي يه حادثه نزديك بود اسبي كه با سرعت به سمت من ميدويد، زير پاش لهم كنه. راه خيلي باريك بود و يه طرفش ديوار و طرف ديگه ش با فاصله دو متر از لبه راه يه رودخونه خروشان جريان داشت.تو زمانيكه اسب با سرعت به سمتم ميدويد از ترسم ميخكوب شده بودم و نميتونستم تكون بخورم. از اون ماجرا جون سالم به در بردم ولي از اتفاقات بين زمانيكه اسب به سمتم ميدويد تا بعد كه از كنارم رد شده بود و من تو بغل داييم بودم هيچي يادم نمياد. همون موقع هم يادم نميومد. تو اون اتفاق اونقدر ترسيده بودم كه ناخودآگاهم تصميم گرفت اون چند ثانيه مهم و اصلي ماجرا رو كلا از حافظه م پاك كنه.

پس فراموش كردن يه اتفاق دليل بر وجود نداشتن اون و حل شدن مشكل ما با اون نيست. كاري كه ما بايد بكنيم اينه كه بدون مقاومت اتفاقات زندگيمونو بپذيريم. چون تا زمانيكه وجود لكه روي ديوار رو رد ميكنيم ، نميتونيم براي كمك به خودمون كاري انجام بديم.
چه جوري اتفاقات تلخ زندگيمونو بپذيريم؟

تو زندگي خيلي از ماها اتفاقاتي افتاده كه باعث شده رنج بكشيم. اينو قبول دارم. داستان زندگيتونو يه بار ديگه بخونين . بار عاطفي كه توي سرتاسر داستان موج ميزنه ديدگاه حال حاضر شماست. اما اگه از يه جنبه ديگه به ماجرا نگاه كنيم. چي؟
بذارين با يه مثال براتون توضيح بدم.

دختر خانمي رو در نظر بگيرين كه تو رابطه اي بوده. تو اين رابطه از تمام وجودش مايه گذاشته و به طرفش با تمام وجود اعتماد كرده. اما طرف بعد از يه سري ماجراها از اعتماد اون سوء استفاده كرده و آخرشم رهاش كرده و رفته.

اين خانم دو تا انتخاب داره. يا تا آخر عمرش با اين احساس كه قرباني اون آقا بوده و بهش ظلم شده زندگي ميكنه و به حال خودش غصه ميخوره و تمام روزها و شبهاشو پر از احساس نفرت به اون آدم ميكنه.

يا اينكه اين اتفاقو ميپذيره و باهاش كنار مياد و بعد از اين با ديدگاه متفاوتي نسبت به زندگي ، ادامه ميده.

چه جوري ميشه اين اتفاقو پذيرفت؟

براي پذيرفتن يه اتفاق تلخ اول از همه بايد اين قانون رو بپذيريم كه هر اتفاقي براي اينكه چيزي به ما اضافه كنه تو زندگيمون ميوفته. اين به اين معنيه كه اون اتفاق از روز اول مقدر شده بوده كه توي زندگي ما بيفته. پس دست از چرا چرا كردن بردارين و ببينين اون اتفاق چه پيامي براي شما داشته؟ چه درسي براي شما داشته؟ به بيان ساده تر سعي كنين به جاي تمركز بر روي نكات تلخش موهبت هاشو پيدا كنين. يه ضرب المثل قديمي هست كه ميگه چيزي كه تو رو نكشه قوي ترت ميكنه. بگردين و ببينين تو جريان اين اتفاق در چه زمينه هايي رشد كردين؟ از چه نظر قوي تر شدين؟ چه وي‍‍‍‍ژگيهايي پيدا كردين كه قبلا نداشتين؟ 

هر چي بيشتر بگردين ويژگيهاي مثبت بيشتري پيدا ميكنين و بهتون قول ميدم هر چي بيشتر نكته مثبت تو اون اتفاق پيدا كنين احساستون درباره ش بهتر ميشه. تمركز كردن روي نكات مثبت باعث ميشه كم كم داستانتون بار عاطفي منفي خودشو از دست بده و كم كم حس بهتري راجبش پيدا كنين. همين حس مثبت باعث ميشه نهايتا بتونين داستاني رو كه ازش بدتون ميومد، دوست داشته باشين و با تمام وجودتون بپذيرينش و زمانيكه كل داستانتونو پذيرفتين و در آغوش گرفتين، ديگه وقتشه كه رهاش كنين.

براي اين كار ميتونين تمام اتفاقات تلخ و شيرين داستانتون رو به همراه تمام چيزايي كه راجب اون داستان اذيتتون ميكنه مثل احساسات منفي و ترس و ترديد هاتونو بذارين تو يه حباب صورتي و بفرستينش تو آسمون. بعدشم وايستين و بالا رفتنشو تماشا كنين. ببينين كه آروم آروم ميره بالا و در نهايت از ديدتون محو ميشه. اون قدر اين مراقبه رو انجام بدين كه احساس كنين سبك شدين و ديگه اون كشي كه تو پست قبلي گفتم به كمرتون متصل نيست.

تو مثالي كه زدم تموم شدن اون رابطه به اون شكل ميتونه باعث بشه كه اون دختر خانم از اين به بعد حواسشو بيشتر جمع كنه، تو انتخاب دوستانش دقت بيشتري به خرج بده، به راحتي به هر كسي اعتماد نكنه و يا اينكه توي روابطش بيش از حد از خودش مايه نذاره.قوي تر بشه، تجربياتي داره كه خيلي به دردش ميخورن و خلاصه كلي نكته مثبت و موهبت ديگه كه تا به تلخي و غصه داستانش چسبيده نميتونه متوجه اونا بشه.

بذارين از همين الان بهتون بگم كه رها شدن از داستانهايي كه يه عمره بهشون چسبيديم، يه شبه امكان پذير نيست و زمان ميبره. اما مطمئن باشين همين كه تصميم بگيرين روي نكات مثبتش تمركز كنين خود به خود راه براتون باز ميشه.

اما خيلي وقتا غير از خودمون، افراد ديگه اي هم تو داستانمون دخيل هستن كه نقششون پررنگه و براي رها شدن از داستانمون بايد يه فكري به حال اونا هم بكنيم. به اميد خدا تو پست بعدي با همديگه بيشتر راجب اين مسئله صحبت ميكنيم پس تا اون موقع به پروردگار عشق و زيبايي مي سپارمتون و ميخوام بدونين كه خيلي دوستون دارم و بهترين هاي خداوند رو براتون آرزو مي كنم.

 

سلام و صد تا سلاااام به روي ماه همه دوستاي گلم...

دلم براتون يه اپسيلون شده بخدا...

خدا رو شكر به كمك دوستم هاناي عزيز تونستم خيلي از مطالب و پستاي قبلي رو سر جمع كنم و بذارم سر جاش... البته بازم بعضي پستا رو ندارم ولي شرمنده تونم . ديگه چاره اي نيست، مگه اينكه هركي اون پستا رو داره برام ايميل كنه تا بذارم تو وبلاگ...

به اميد خدا از پست بعدي بر ميگرديم سر ادامه مطالبمون با اين موضوع كه چجوري اونايي رو كه اذيتمون كردن ببخشيم يا بهتر بگم چجوري رهاشون كنيم تا ذهنمون و روحمون آزاد بشه...

پس منتظر پست بعدي باشين...

چجوری به قولمون عمل کنیم؟

 

سلام و صد تا سلام به روی ماه تک تک شما دوستای مهربونم

حالتون چطوره ؟ خوبین ؟ تمریناتی رو که قرار بود با هم انجام بدیم انجام دادین؟ چه حسی داشتین؟ تا الان راجب خودتون چیا فهمیدین که قبلا نمیدونستین؟ آیا حال و روزتون نسبت به قبل از شروع سفرمون تغییری کرده؟ بهتر شدین یا بدتر؟

 

به تمام اونایی که تا اینجا هنوز با ما هستن تبریک میگم . ممکنه روبرو شدن با عمیق ترین ترس ها و تردید های درونتون شما رو ترسونده باشه، ممکنه حال و روزتونو به هم ریخته باشه و ممکن هم هست که از شدت جنگ درونتون کم کرده باشه و آروم تر شده باشین. در هر کدوم از این حالاتی که گفتم باید بدونین که در مسیر درستی قرار دارین. چون حداقل میدونین با چی طرفین و مشکلتون کجاست و حالا میتونین برای حلش اقدام کنین.

 

یادتونه که تو ملاقاتی که با کودک درونمون داشتیم بهش قول دادیم که دیگه باهاش مهربون باشیم و ازش حمایت کنیم. قرار شد که دیگه باهاش بدرفتاری نکنیم و بهش محبت کنیم . اما برای خیلیاتون ممکنه این کار کار سختی باشه و ندونین که از کجا باید شروع کنین.

 

بذارین یه موقعیت متداول رو براتون به تصویر بکشم. سعی کنین خودتون رو تو این موقعیت تصور کنین و بعد بگین که در چنین موقعیتی چیا به خودتون میگین و چه عکس العملی نشون میدین؟

 

تصور کنین که صبحونه نخوردین و تو خونه تنها هستین. سعی میکنین در مثلا یه شیشه مربا رو باز کنین اما موفق نمیشین. درش سفته و کلی تلاش میکنین بازش کنین اما سفته. اونوقت نیروی بیشتری وارد میکنین و این کارتون باعث میشه در شیشه یهو بازشه و کل محتویات اون پخش بشه کف آشپزخونه. چه حسی دارین؟ چه عکس العملی نشون میدین و به خودتون چیا میگین؟؟؟

 

در ابتدای کار خلقت جهان ،زمانیکه آدم و حوا تو بهشت به خوبی و خوشی زندگی میکردن، شیطان اومد و زیر پاشون نشست تا بالاخره اونارو وادار به خوردن از میوه ممنوعه کرد و این طور بود که اولین اشتباه جهان شکل گرفت. همون طور که هممون میدونیم خداوند به خاطر همین اشتباه آدم و حوا رو از بهشت بیرون کرد و اونا رو برای زندگی به دنیا فرستاد.

 

خیلی بد شد مگه نه؟؟؟ اگه آدم و حوا چنین اشتباهی رو مرتکب نشده بودن هیچوقت پای بشر به زمین باز نمیشد و این همه جنگ و خونریزی و گناه هم شکل نمیگرفت. خلاصه همه چی سر جاش بود دیگه !!! به قول خودمون همه چی آروم بود...

 

حالا بیاین به این ماجرا از یه بعد دیگه نگاه کنیم. اگه آدم و حوا اون اشتباه رو مرتکب نشده بودن الان هیچ کدوم از ما به دنیا نیومده بودیم و هیچ اثری از بشریت وجود نداشت. از روزی که آدم و حوا به دنیا اومدن همواره در حال تلاش برای جبران اشتباهشون و رسیدن به رشد معنوی بودن. این موضوع نه تنها در مورد اونها بلکه در مورد تمام ابناء بشر صدق میکنه. از این ماجرا اینطوری میشه برداشت کرد که ماجرای اشتباه آدم و حوا از قبل توسط خداوند برنامه ریزی شده بوده تا به این وسیله بتونه نسل بشر رو در روی زمین گسترش بده و در بحبوحه مشکلات و امتحاناتی که سر راه اون قرار میده ، زمینه رو برای رشد معنوی اون فراهم کنه. پس اگه اولین اشتباه شکل نمی گرفت ، مسیر رشد معنوی بشریت ناتموم میموند.

 

لطفا در مورد حقیقتی که الان میخوام بهتون بگم احساسی عکس العمل نشون ندین.

اشتباهات برای رشد معنوی تک تک ما لازم و ضروری هستن و بدون اونها خیلی از ما نمیتونستیم خیلی از موهبت هایی رو که الان داریم به دست بیاریم. البته منظور من اصلا این نیست که با خوندن این جمله برین و هر کار ناپسندی که دلتون خواست رو انجام بدین و بعد بگین که اشتباهات برای رشد معنوی ما لازم و ضروری هستن. منظور من اینه که غصه خوردن برای اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شدیم هیچ دردی رو دوا نمیکنه.

نه تنها در مورد اشتباهات گذشته بلکه در مورد خیلی از موارد ساده و پیش پا افتاده زندگی روزمره هم همین طوره. از نظر من چیزی به نام اشتباه وجود نداره و هر کاری که از دید ما اشتباهه و به نوعی باعث بروز ضرر و زیان شده برای ما موهبتی داشته. پس نباید خودمونو به خاطرش اذیت کنیم.

 

مثال شیشه مربا رو یادتونه؟؟؟ خوب، حالا وقتشه که ببینیم تو موقعیت بی اهمیتی مثل موقعیت شیشه مربا ما چه برخوردی با خودمون داریم. خیلیامون عصبانی میشیم و نسبت به اون یه واکنش احساسی انجام میدیم و عصبانیتمونو تخلیه میکنیم. خیلیامون از این فراتر میریم و شروع میکنیم به بد و بیراه گفتن به خودمون و با یه اتفاق ساده مثل این تمام مشکلات قبلی زندگیمون یادمون میوفته و دوباره همه رو چماق میکنیم و میکوبیم تو سر خودمون و آخرشم میگیم که همه ش تقصیر خودته اما یه گروهمون هم ممکنه فقط شاهد این اتفاق باشیم و بهش واکنشی نشون ندیم یا حتی بهتر از اون ، با دیدن چنین اتفاقی بزنیم زیر خنده و از اون به نفع خودمون استفاده کنیم که هدف ما از تمام تمریناتمون اینه که به این درجه برسیم و اگه واکنش شما به ماجرای شیشه مربا چنین چیزیه، بهتون واقعا تبریک میگم چون به نظر میاد با خودتون وجهان اطرافتون تا حد زیادی در صلح هستین.

 

اما روی صحبت من با گروه دومه. دوستای گلم، وقتی واکنش شما با یه اتفاق ساده و پیش افتاده ای مثل این که صدمه خاصی به کسی وارد نمیکنه اینه، پس باید دید در مقابل اشتباهات بزرگتر چه برخوردی با خودتون دارین؟؟؟

کسانی رو می شناسم که در طول دو تا سه جمله عادی زندگی روزمره شون بارها به روشهای مختلف خودشونو سرزنش، محکوم و حتی تحقیر میکنن. جملاتی مثل: " واقعا که بی عرضه ای!" یا " حقته!" یا " همش تقصیر خودته !" یا حتی بدتر از اون جملاتی مثل " تو آدم بشو نیستی!" یا "بازم گند زدی!" براتون آشنا نیست؟؟؟ کدوماتون میتونین با اطمینان بهم بگین که از چنین جملاتی علیه خودتون استفاده نمیکنین؟

 

همونطور که گفتم اشتباهات چه از نوع کوچیک و پیش پا افتاده و چه از نوع بزرگ و بی اهمیت بخش مهمی از زندگی ما هستن بدون وجود اونها ما نمی تونستیم از لحاظ معنوی رشد کنیم.

 

خانم بتی جین ایدی در کتاب در آغوش نور میگه:

هنگامی که بر زمین می خوریم، لازم است از جایمان برخیزیم، گرد و خاک لباسمان را بزداییم، و دیگر بار، به راهمان ادامه دهیم، چنانچه دوباره بر زمین افتادیم ،حتی اگر میلیون ها بار بر زمین افتیم، هنوز نیاز داریم برخیزیم و به راهمان ادامه دهیم .

 

چیزی که تو این پست میخوام بهتون بگم اینه که به خاطر هیچ چیز و مطلقا خودتونو سرزنش نکنین. هر اشتباهی مطمئنا چیزی به شما اضافه میکنه و شما چیزی از اون یاد میگیرین، حتی اگه ذهن آگاهتون متوجه اون نشه. اگه اتفاق یا اتفاقاتی در زندگیتون افتاده که بارها و بارها به خاطرش خودتونو سرزنش کردین ، حالا وقتشه که با فهمیدن این حقیقت دست از سرزنش کردن از خودتون بردارین. سرزنش های بزرگ این چنینی مسری هستن و باعث میشن در هیچ زمینه ای از زندگیتون خودتونو خوب و با ارزش ندونین و مدام خودتونو سرزنش کنین. مثال شیشه مربا رو یادتون میاد؟؟؟

 

چه جوری دست از سرزنش کردن خودتون بردارین؟؟؟ یه بار دیگه می گم که هر اشتباهی هر قدر هم که کوچیک یا هر قدر هم که بزرگ باشه برای ما موهبتی داره که اون اشتباه رو برای ما ارزشمند میکنه. یعنی اگه مرتکب اون اشتباه نشده بودیم هرگز اون موهبت رو به دست نمی آوردیم . پس اون اشتباه برای ما و رشد معنوی ما مفید بوده و باید به خاطر اون شکر گزار هم باشیم.

 

بگردین و ببینین اشتباهاتی که مدام و نامنصفانه به خاطر اونا خودتونو سرزنش میکنین، چه موهبت هایی براتون داشتن؟ اون موهبت ها رو پیدا کنین و ببینین که اگه اون اشتباهات رو مرتکب نشده بودین هرگز به این مواهب نمیرسیدین و به خاطر اشتباهاتتون و اینکه دیگه اونها رو تکرار نمیکنین خداوند رو شکر کنین. اینجوری اشتباهتون رو در آغوش بگیرین و دیگه به خاطر اون خودتونو سرزنش نکنین.

 

تو پستهای آینده به امید خدا بیشتر با همدیگه در این باره حرف میزنیم. تا اینجای کار بزرگترین پیام این پست اینه که به خاطر خودتون و به خاطر قولی که به کودک درونتون دادین ،

       هرگز و تحت هیچ شرایطی خودتونو سرزنش نکنین.

 

یکی دو روزی به خاطر افسانه شخصی خودم یه مقدار درگیر بودم. معذرت میخوام که دیر جواب نظراتتونو دادم و دیر آپ کردم . امیدوارم دیگه چنین شرایطی پیش نیاد. ازتون میخوام برای خودتون و من وتمام کسانی که خواستن اسمشونو اینجا برای دعا بگم برای چند ثانیه هم که شده دعا و طلب خیر و آرامش کنین. یه بار دیگه بهتون میگم که تک تکتونو دوست دارم و قلبم براتون می تپه...

تا پست بعدی مواظب خودتون و قلبای قشنگتون باشین...

 

کوچولوی بیگناه درون 2

 

ادامه از پست قبل

 

کودک درون شما آزرده ست. ترسیده ، عشق و حمایتی رو که نیاز داشته از شما دریافت نکرده و عوضش مدام از شما که مهم ترین فرد زندگیش هستین بدرفتاری دیده و تحقیر شنیده. خلاصه اینکه بد جوری دلشو شکستین. کاری کردین که بیچاره یه گوشه کز کرده و مدام غصه میخوره.

 

دلتون براش می سوزه. نه؟ خوب طبیعیه، اما نگران نباشین. همین که تصمیم گرفتین تو زندگیتون تغییر ایجاد کنین خودش خیلی با ارزشه و مطمئن باشین که با این کار نصف راهو رفتین.

خوب ،غصه خوردن واسه کوچولوی بی گناه درونمون دیگه کافیه. حالا وقتشه که آگاهانه عمل کنیم. کاری که ما قصد داریم انجام بدیم اینه که دل کودک درونمونو به دست بیاریم و باهاش آشتی کنیم و بهش نشون بدیم که تغییر کردیم و حالا دیگه می تونه به ما اعتماد کنه.

 

یه مراقبه خیلی دوست داشتنی هست که من خودم عاشقشم و کلا تو شفای روابط خیلی به درد میخوره و عمق احساسات آدمو لمس می کنه. این مراقبه مهم ترین قدم توی آشتی با خودتون و کودک درونتونه. پس جدی بگیرینش.

 

خودتونو آماده کنین. شمع روشن کنین و در صورت تمایل عود بسوزونین. می تونین چند تا شاخه گل جلوی خودتون قرار بدین یا به قول ققنوس عشق تو چنین مراقبه هایی که براتون مهم هستن می تونین جلوی خودتون میوه و شیرینی بذارین. چون این یه مهمونی مهمه. مهمونی آشتی کنون با کوچولوی درونتون. خلاصه هر جوری که دوست دارین خودتون و این مهمونی رو تحویل بگیرین.

 

حالا چشماتونو ببندین و شروع کنین به کشیدن نفس های عمیق شکمی . روی جزئیاتش فعلا لازم نیست تمرکز کنین. اگه جور دیگه ای راحتین این مراقبه رو تو اون حالت انجام بدین. می تونین روی صندلی بشینین یا حتی دراز بکشین. همین طور که دارین نفس های عمیق می کشین شروع کنین از یک تا ده بشمرین. با هر شماره یه دم بگیرین نگهش دارین و بازدمتونو بیرون بدین. حالا فرض کنین که دارین از پله های یه راهرو پایین می رین و هرچی که پایین تر می رین اطرافتون تاریک تر می شه. با رسیدن به شماره ده مجسم کنین که توی ساحل دریا دارین قدم می زنین. ماسه های ساحل رو با کف پاهاتون لمس کنین ، صدای امواج دریا رو گوش کنین. گرمای آفتاب ساحل رو روی بدنتون احساس کنین و صدای وزیدن باد رو توی گوشتون. بازم میگم روی جزئیات این مراقبه زیاد حساسیت نشون ندین. هر جور که راحتین اونو انجام بدین.

 

حالا همین طور که دارین تو ساحل قدم می زنین ودر آرامش هستین از دور یه بچه کوچولو می بینین که داره بازی میکنه. به طرفش برین و بهش سلام کنین. اسمشو بپرسین و باهاش صحبت کنین. ازش بپرسین که چه احساسی داره و به حرفاش گوش بدین. ممکنه اولش نخواد جوابتونو بده. دوباره و با مهربونی بیشتری ازش سوال کنین. بپرسین چه احساسی داره؟ به حرفاش گوش بدین .بغلش کنین و سعی کنین آرومش کنین. نوازشش کنین ، ببوسینش ، دستاشو بگیرین. خلاصه هر کاری که دوست دارین برای محبت کردن به اون بچه انجام بدین. بهش بگین که هر جوری که باشه و هر کاری که بکنه شما دوسش دارین و همیشه کنارش هستین. بهش بگین که همیشه عالی و دوست داشتنیه. ازش بخواین شما رو به خاطر اینکه سرزنشش کردین و بهش سخت گرفتین ببخشه. بهش قول بدین که دیگه این کارو تکرار نمی کنین. یا می تونین بگین که سعیتونو می کنین که دیگه ناراحتش نکنین و وقتی که مطمئن شدین می تونین ، بهش قول بدین که دیگه بهش سخت نمی گیرین و همیشه باهاش مهربون خواهید بود. قول بدین که همیشه کنارش می مونین و ازش مواظبت می کنین و قول بدین که هر کاری که بکنه و هر جوری که باشه با تمام وجودتون دوسش دارین و بهش محبت میکنین.

 

حالا دوباره بغلش کنین و ببوسینش و بهش بگین که بازم به دیدنش میاین. اون بچه رو ببینین که آروم آروم کوچیک و کوچیک تر میشه. اون قدر که میشه اندازه کف دستتون و آروم می ره توی قلبتون جا میگیره. اینجوری همیشه همراهتونه و راحت می تونین مواظبش باشین و به قولتون عمل کنین. حالا از همون راهی که اومدین برگردین و دوباره از پله های راهرو بیاین بالا. نفس های عمیق بکشین و با هر نفس از ده تا یک بشمرین و با هر شماره احساس کنین که هوشیارتر میشین و به بدنتون بر میگردین. کم کم بدنتون رو احساس کنین و هر موقع که راحت بودین ، چشماتونو باز کنین.

 

حدس بزنین به دیدن کی رفته بودین؟؟؟ معلومه دیگه، این اولین ملاقات شما با کودک درونتون بود. چیا بهتون گفت؟ یادتونه؟؟؟ چه حسی داشت؟؟؟

 

حرفایی که از اون بچه میشنوین احساسیه که کودک درونتون در اعماق وجودتون داره. از این حرفا خیلی چیزا میشه فهمید، پس به این حرفا دقت کنین.

 

این مراقبه رو هر چند وقت یه بار انجام بدین. یادتون باشه به کودک درونتون چه قولهایی دادین. اگه فکر میکنین مهربون بودن با کودک درونتون سخته، لطفا همون اول کار بهش قول ندین. در عوض بهش بگین که سعیتونو میکنین. ازتون خواهش میکنم که به هیچ وجه به کودک درونتون دروغ نگین و قول الکی ندین. چون ما داریم سعی میکنیم اعتماد اونو جلب کنیم. اگه بازم ازمون دروغ و وعده های الکی بشنوه، آشتی کردن باهاش مشکل تر میشه. پس حواستونو جمع کنین.

 

از روزی که به خودتون قول میدین که با کودک درونتون مهربون باشین ، زندگیتون تغییر میکنه. کاری که شما باید انجام بدین اینه که خودتون باشین. خود واقعیتون. اجازه بدین کودک درون شما جاهایی که میخواد شیطنت کنه ، بخنده ، بازی کنه، آواز بخونه، شوخی کنه و خلاصه سعی کنین به جای اینکه مدام جلوشو بگیرین، باهاش همراه باشین.

 

می دونم که بعضی جاها نمیشه. مثلا آدم تو خیابون که نمیتونه با صدای بلند آواز بخونه. اشکالی نداره .عوضش جاهایی که میتونین یا تنها هستین لطفا به خودتون سخت نگیرین و کارایی رو که دلتون میخواد انجام بدین.به کودک درونتون اعتماد کنین. از ندای اون پیروی کنین و مطمئن باشین که اون خیلی خوب بلده که چه جوری شاد باشه و خوش بگذرونه. پس تو این یه کار میتونین کاملا ازش پیروی کنین.

 

شاید با خودتون بگین که من خودم دلم میخواد آروم و سنگین باشم و این خواسته قلبی خودمه. بذارین یه توضیح کوچولو بهتون بدم که شاید خیلی از نکات مبهم تمرین " من باید..." رو هم براتون روشن کنه.

 

ما دو نوع کودک درون داریم : کودک درون طبیعی و کودک درون سازگار.

کودک درون طبیعی همونیه که در درون شما مدام میخواد شیطونی و بازیگوشی کنه. میخواد بخنده و شاد باشه و خوش بگذرونه. همونیه که باعث میشه تو دوران مدرسه با معلماتون شوخیای عجیب و غریب بکنین. تو کفش خواهر بزرگترتون مایع ظرفشویی بریزین. همونیه که شبای چارشنبه سوری همه تونو از خونه می کشونه بیرون دنبال ترقه و آتیش بازی. بازم بگم یا کافیه؟؟؟

 

مطمئنم همه تون کودک درون طبیعی رو خوب میشناسین و نیازی به معرفی نداره .اما کودک درون سازگار چطور؟؟؟

اینم برای خیلیاتون آشناست. کودک درون سازگار اون بخشی از شماست که از بچگی به دنبال تایید پدر و مادر و بعد معلم ها و بعد جامعه بوده. بچه خوب و حرف گوش کنی که همیشه آروم وبی سر وصدا مونده چون بهش گفتن که شلوغ کردن خوب نیست و بچه های شر و شلوغ دوست داشتنی نیستن. اونی که هر کاری میکنه دقیقا مطابق چارچوبیه که پدر و مادر و اطرافیان و جامعه ش براش تعریف کردن. چرا؟؟؟ چون میخواد مورد تایید باشه. چون زمانی احساس دوست داشتنی و باارزش بودن میکنه که شبیه دیگران باشه و در نتیجه دیگران تاییدش کنن. مثالی که تو پست قبل زدم یادتونه؟ گفتم بعضیا رو اگه گردنشونو بزنی هم حاضر نیستن حتی وقتی تنهان آواز بخونن. اینا همون افرادی هستن که کودک درونشون از نوع سازگاره.

 

اما برای شاد بودن و به آرامش رسیدن ما باید کودک طبیعی درونمون رو دریابیم. باید به ندای اون گوش بدیم و از اون پیروی کنیم چون با اطمینان میتونم بهتون بگم که هیچ کس مثل اون بلد نیست که چه جوری حقیقتا شاد باشه و احساس خوشبختی کنه. خیلی از ماها در طول سالها تنها کودک درون خودمونو سازگار کردیم و این مثل این میمونه که به پاهای این کوچولوی دوست داشتنی وزنه های سنگینی بسته باشیم و همینه که باعث شده اون این جوری غمگین باشه، چون سالها بهش این طور باوروندیم که برای دوست داشتنی و باارزش بودن باید اون طوری باشه که پدر و مادر و اطرافیان و جامعه میخوان و چون به دست آوردن تایید این همه آدم کار طاقت فرساییه، این کوچولوی بیچاره بی طاقت شده و به این حال و روزی افتاده که امروز میبینین.

 

خوب ، حالا که تا اینجای راه اومدین، ازتون میخوام به نشونه تشکر از خودتون به خودتون یه جایزه بدین. فرقی نمی کنه که این جایزه چی باشه. مهم نیست که چقدر قیمتی باشه .لطفا اونو تو کاغذ کادو بپیچین و به خودتون هدیه ش کنین. با این کار داریم به کودک درونمون نشون میدیم که چقدر خوب و دوست داشتنی و باارزشه و ما چقدر دوسش داریم. پیشنهاد میکنم به عنوان جایزه یه کاغذ سفید و یه جعبه مداد رنگی بردارین و کودک درون خودتونو نقاشی کنین. مهم نیست که چقدر نقاشی بلدین. خیلی ساده و به یاد بچگیاتون کودک درونتونو بکشین و این نقاشی رو به خودتون هدیه کنین که شجاع بودین و تا اینجای راهو اومدین. من که به همتون افتخار میکنم.

 

به امید خدا تو پستای بعدی درباره ادامه این راه بیشتر با هم صحبت میکنیم. فقط ، دلم میخواد این ویدئو رو که خییلییی دوسش دارم به تک تک اون دوستای گلی تقدیم کنم که از ته دل تصمیم گرفتن با کودک درونشون آشتی کنن و به طور خاص به اونایی  تقدیم میکنم که فکر میکنن کودک درون ندارن . دوستای گلم اگه فکر میکنین که دیگه بزرگ شدین. اگه فکر میکنین که دیگه از شما گذشته و چیزی به عنوان کودک در درونتون ندارین، این ویدئو رو به شما تقدیم میکنم زمانی که کوچولو بودین...