در توضیح پست فردا روز دیگری است

من زندگی سختی داشته ام، من روزها و شبهای دردناکی را پشت سر گذاشتم. (و چه کسی نداشته است؟ ما در ایران زندگی می کنیم) از یک زمان مشخص به بعد من سعی کردم که زندگی جدیدی را شروع کنم و دردها و غمهای گذشته را فراموش کنم

من آگاهانه و عامدانه تصمیم گرفتم که شاد باشم و شدم

من درست زمانی این تصمیم را گرفتم که افسردگی و چس ناله مد شده بود

ولی من ادامه دادم

اما روزهای هست که گذشته باز می گردد، روزهایی هست که اجساد به خاک سپرده بیرون می آیند و حقیقتا سیمای هول آوری دارند

در این روزها می گذارم که غم با تمام توانش بوزد، باد و طوفان و صاعقه می زند  و من در برابرش تسلیم می مانم تا شلاق بزند و زوزه بکشد انقدر که توانش تمام شود

فردا صبح از خواب بلند می شوی و می بینی که اسمان افتابی است و در مقابل سئوال دوستانت به خاطر چشمانت می گویی که تا دیر وقت در مهمانی شب زنده داری کردی

غمگین بودن افتخار نیست، زخم جنگی است که باید از چشم دیگران پنهانش کرد

همیشه گذشته است

باز هم می گذرد

من قول می دهم